پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۹

دوباره


عشق و شعور واعتقاد /  کالای بازار کساد 
سوداگران در شکل دوست /  بر نارفیقان شرم باد

***
حال و حوصله ای نمانده ... برای هیچ کاری ... حتی برای نگاشتن این نوشته ی نیمه جان ... کم کم بوی متعفن فصل امتحانات به مشام می رسد ...  از کنار مدارس مختلف می گذرم ، دبستان ، راهنمایی ، دبیرستان ... حیاطی بزرگ را می بینم خالی از دانش آموزی ... خالی خالی ... داغ داغ از آفتاب خرداد  ...  و مرا به یاد تابستان  می اندازد ... تابستان پارسال  حسرت بارترین ؛ محزون ترین، و طولانی ترین تابستان عمرم بود .. سراسر  پر از انتظار و شوق ... شوق برای هیچ و پوچ ...  و انتظار برای سایه ای پوشالی ... نمی خواهم بگویم چرا ... چرا که خود پوچ تر ار پوچ است ... 

***


YİNE YAZ GELİYOR
YİNE BENİM ACI HATIRALARIM
YİNE SENSİZLIK
YİNE AH
YİNE BEN, YİNE SEN
YİNE AYRILIK

SEVİYORUM SENİ


۱۴ نظر:

سلمان گفت...

قسمت آخر را لطفا ترجمه بفرمایید :دی

Morteza گفت...

سلمان جان باید مرا ببخشی! از ترجمه کردن احساساتم خوشم نمی آید ... اینها فی البداهه به زبانی که دست و پا شکسته چیزی از آن می دانم به ذهنم رسید و آن را نگاشتم .و نمی توانم آن احساسات را ترجمه کنم .. حداقل خودم چنین کاری نمی کنم ...

پریزاد گفت...

دوست داشتن رو به هر زبون که بگی ، ترجمه نمی خواد ... دله که باید حسش کنه و خدا کنه ، خدا کنه که دلش حسش کنه ...
متاسفم به خاطر این روزهای ناراحت کننده اتون ....

Unknown گفت...

تابستان پر درد روزهای تلخ تمام نشدنی است ! تا روزی که سپیدی دوباره به ما روی آورد اوضاع خاطره هامان و ذهن هامان همینقدر خط خطی است.

منم گفت...

یه چیزیو که مطمئنم اینه که تابستون امسال برای من عذاب آورترین تابستون خواهد بود.یاد اون تابستونای دوران راهنمایی و دبستان بخیر(تو عالم بی خبری بودیم)هر چی بزرگتر شدیم غم هامونم باهامون بزرگ شدن.
تازگیا به این نتیجه رسیدم (خواستن نتوانستن است)

mahdi.driver گفت...

خیلی معذرت می خوام که این حرف را می زنم ولی به نظر من بوی تعفن از فصل امتحانات نیست. بهتر است بهتر ببوییم شاید از جایی نزدیک تر باشد مثلا از خود ما یا شاید از مغز ما که به علت رکودش در طول ترم بوی تعفن گرفته

Morteza گفت...

من بوییده امم و دریافتم که دیرگاهیست که متعفن شده ام... پس منظور من بوی خودم یا به قول تو بوی خودمان نیست چون به آن عادت کرده ایم ...اصلا من از شروع امتحانات گلایه ای ندارم و نگرانی ای هم بابت درس ها ندارم ... باید عمیق تر به من نگاه کنی مهدی ... شاید پارسال درست همین مواقع یادآور چیزی باشد ... نمی دانم ...؟؟؟!!! چیزی که برایت تداعی کننده ی احساسی جدید باشد حال خوشایند یا ناخوشایند ...

یلدا گفت...

سلام آقا مرتضی...خوبید؟ اولا مرسی که به یاد من بودید..
چقدر اینجا نو شده..
کلی مطلب..
منم آرزوی مرگ میگ میگ رو داشتم همیشه دلم واسه گرگه میسوخت. شما با حال توصیفش کردی..
حالا کیو سویروم دارید؟؟!!!

Morteza گفت...

سلام یلدا
سپاسگزارم
آره دیگر ... وقتی مدتی نباشی و پس از مدتی برگردی احساس تازگی می کنی !!!
داستانش طولانی هست!!! و تلخ ... می خواهم داستانی بنویسم

Unknown گفت...

دوشنبه میارم برات فیلمو.

مرجان گفت...

چقدر سخته سالگرد روزهاي پر اضطراب پارسال بشه و ببينيم همه چيز رو سر هيچ باختيم و نتيجه اي نگرفتيم
زندگي خيلي سختتر شده

Morteza گفت...

یلدا: سپاسگزارم

ايوب گفت...

آخرش را كه نفهميدم
ولي همه چيزمون شد پوچي
خرداد تير مرداد همه

M.T. گفت...

خوبه حداقل بوش به مشامت رسیده!
من فکر میکردم با این وقت کذاشتنت در زمینه های غیردرسی که همچنان در این روزها هم ادامه داره هنوز بوشم نیومده!!