یکشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۹

شبانه


كار سختي نيست كه كاريست معمولاً دائمي: به ظاهر شاد بودن ولي به تدريج و البته نه چندان آرام از درون مي پوسي و پير مي شوي. با آنكه اصولاً آدم درونگرايي نيستم - بيشتر برونگرايم - معمولاً كمتر پيش مي آيد كه كمان به دست بگيرم و تيري از چله رها كنم اما وقتي هم تيري رها مي كنم تيرهاي بعدي پشت سرش به هرسويي پرتاب مي شوند:
يكي گفت: فلاني همه را حرام مي كند! من هم به يك فلاني ديگر اين را مي گويم!
و چقدر دوست دارم مي توانستن لخت و عريان بنويسم ، ناب ناب ، مملو از حماقت و بچگي ، سرشار از تهي بودن و خلوص، خالي از واهمه ي لبه ي تيز قلم نقـد ، رها و توسن وار در پهنه ي دشت سبز خيال بر فراز رقص ِ مواج ِ خوشه هاي مخملي به پرواز درآيي و آنچه در دل داري بدون هراس از اتهام اخلاقيات محصور كننده به زبان نه كه به فرياد آوري.
مي خواهم بغلت كنم ... اما نه ، نمي توانم ، چرا ؟ بي اختيار ترانه اي در گوشم طنين مي افكند: اين قدر ظريفي كه با يك نگاه هرزه مي شكني...
 نفس مي كشم... تو را مي بينم و حسرتي زيبا بر دلم مي نشيند.
و اينك اي معشوق دگرم با توام! تو اي اهرمن عشقم! احساس گناهي ندارم گر به سان سابق نيستي ... نيستي جذاب و دست نيافتني! اكنون خود را بلندتر از آن كه در پيش تو بودم يافتم و تو را حقيرتر  از آنچه بودي مي بينم ... اما هنوز به اعماق سياه چاله هاي فراموشي ام فرو نرفته اي ليك سرخي خوني كه در چهره ات بود كم كم رنگ مي بازد و پريشاني را به چهره ات هديه مي كند.
و دگر باره تو؛ تو اي ريز اندام محبوب و مغرور ، همچنان مغرور غرورت باش به سان تيزپرواز دشت هاي استغناء ، گرچه بي نياز نيستي ؛ از عشق.
شراره ي پر فروغ ، تو را مي ستايم چون غرورت در عين شكوه سرشار از كرنش و خشوع است. تو لخت نمي شوي حتي در ذهن من ، تنها جايي كه شايد بتوان با تو عشقبازي كرد. بارها تو را به كنارم خوانده ام و دوشادوش ليك ناهمگن ولي خرامان خرامان جاده هاي حومه ي پاريس را طي كرده ايم. تو زن مي شوي و من مرد؛ شايد من ژدرو و تو آليس. موسيقي بلد نيستم ؛ تو به من ياد مي دهي چگونه نت بخوانم ؛ و من به تو مي آموزم چگونه بايد تو را دوست داشت. گاوهاي غول پيكر در دامنه هاي آلپ مي چرند؛ من و تو بر روي چمنزار بلند، دراز كشيده ايم و رو به آسمان مي نگريم. مون بلان ما را نظاره مي كند و ما گاوهاي غول پيكر را و البته گلهاي شقايق را.
نمي دانم شايد شايد تو به من مي گويي دوستم داري و من بي آنكه بينديشم مي گويم تو را بايد با پاريس دوست  داشت، وقتي پاريس نباشد يعني گلي را بدون باغچه اش مي خواهي و گل بيرون باغچه زود مي پژمرد. آه كه اسمت را نمي توان فرياد كشيد ولي خودت را تا انتهاي حنجره فرياد مي توان. عشق را تفسير بسيار است. اينك عشق تو را فقط در پشت ميله اي دلم زنده نگاه مي دارم و حكم ابد برايش صادر مي كنم. تو را پاك نمي خواهم، معصوم نمي خواهم، باكره نمي خواهم، ولي هستي و من نمي توانم بر همه ي آنها را تأكيد كنم؛ من فقط غرورت و خشوعت را ديدم و در پس آنها تو را بزرگتر از آن كسي ديدم كه غروري پوشالي داشت و خشوعي نداشت. تو را جسور ولي حساس ديدم و مي ستايمت براي آنكه به خود جرأت و اجازه دادي عشق را بيازمايي. گرچه راهي است بس بي سرانجام. نگاه تو چوب كبريتي است و لبانت لبه ي كبريتي و آنگاه كه بر روي هم بلغزند مرا به آتش مي كشند و شايد از اين آتش دوباره احيا شوم.


ولي باز تو اي دگر سوداي ديرينم ، آتش تو خاكسترم كردو اينك زوالت را شاهدم. همراهم به دشت هاي پوشيده از نرگس فوجي گام ننهادي ، تو ترسيدي  و خطر نكردي ، حتي لحظه اي انديشه ي عشق را برنتابيدي و مرا به خاطر كوچكت حتي لحظه اي راه ندادي، نايستادي تا آني به چشمانم چشم بدوزي و اينك در نور خورشيد بسوز. نامت بي جلا مي شود و رنگ مي بازد هر روز بيش از پيش.



۲۰ نظر:

Unknown گفت...

چه شروع و پایان غیر منتظره ای !

Mahdi.Driver گفت...

Don't do the dodge
I feel you want to say something but you cannot.
I know you
you are a man of sense and mind
so get your head out of your ass and say whatever you want.
Don't be shy
keep it in your mind that "ACTION SPEAK LOUDER THAN WORDS"

ناشناس گفت...

منظور من این نبود که عطریانفر لوزر بوده است،اینو میخواستم بگم آدمهای کوتوله دوست دارند آدمهای بلند قدتر از خودشون رو له کنند تا خودشون رو بالا بکشند، یه بازنده که قواعد بازی رو زیر پا میزاره ممکنه یه بازی ترتیب بده و یه بازنده واسه خودش بسازه.
مرسی از توجهت! همه میدونیم چه خبره و خوشحالم که ما بیشماریم

علامت سوال گفت...

:-)
یه جاهایی باید خطر کرد یه جاهایی مثل این که حتی اگه به نتیجه نرسی بازم نباختی..
پ.ن: همیشه زمین و زمان دارن ما رو سانسور می کنن کاش خودمون دیگه خودمون رو سانسور نکنیم

یازده دقیقه گفت...

می خواستم بگم فوق العاده بود پسر.. چه جوری اینو تونستی بنویسی.. اینقدر قوی.. اینقدر.. ولی.. آخرش بد تموم شد.. خیلی غم انگیز...

ناشناس گفت...

بسیار زیبا بود.....

مهسا گفت...

خيلي عجيبه، حتي اگر بخوايد هم نمي تونيد ضد و نقيض ننويسيد. چطور درحاليكه در پايان ، اين حس رو داريد تونستيد چند خط قبل رو اونطور داغ و شور انگيز بنويسيد. خيلي عجيبه ، انگار كه صدبار روتوشش كرديد. شبيه به نئوكلاسيك ها

Morteza گفت...

پاسخ ها=

يلدا: سلام يلدا ... شروع و پاياني غيرمنتظره ... اينطور به نظر نمي رسه ... شايد خيلي مبهم نوشته باشم ... شايد بهتر باشه يك تفكيكي صورت بديد ...

Morteza گفت...

پاسخ =

Mahdi.Driver:

Oh man ... That's enough ... You, insane, Big Giant Browny

Morteza گفت...

پاسخ ها=

افسانه: در هر صورت من گمون كردم منظورت عطريانفر بوده ... خب سوءتفاهم بوده ديگه ... به اميد آزادي

Morteza گفت...

پاسخ ها=
علامت سوال:
باهات موافقم ... اما به شرط اينكه بهش ايمان داشته باشي ... گرچه خيلي وقتا پيش مياد كه به چيزي اعتقاد ندارم اما باز هم خطر ميكنم

Morteza گفت...

پاسخ ها=
يازده دقيقه:
ممنون از لطفت مهر عزيز
نوشتنش كار شاقي نبود فقط حس كردم بايد بنويسم و چيزي كه در درونم هست رو بگم اما بايد اعتراف كنم بعضي وقتا مي ترسم از ...
در ضمن آخرش از يك ديدي بد تموم نشد بلكه انوطور كه بايد نوشته ميشد تموم شد ... البته شايد هم دچار سوبرداشت شده باشي يا در دام كژتابي مطبل افتاده باشي ... نمي دونم

Morteza گفت...

پاسخ ها=
ناشناس: مرسي از وقتي كه گذاشتي ... چه خوبه خودمون رو معرفي كنيم

Morteza گفت...

پاسخ ها =
مهسا : دقيقاً توي دامي افتادي كه فكر مي كردم بعضي ها بيفتند ... اينكه زياد سخت نيست ... اگر خوب خونده بودي متوجه ميشدي كه هيچ ضد و نقيضي د ركار نبوده ... پيشنهاد مي كنم دوباره بخونيش

پریزاد گفت...

هنوزم نمی دونم چرا عنوان یکی از پستهاتون ، تاپیک من بوده و حالا دیگه نیست !

Morteza گفت...

پاسخ ها=
پريزاد : آره عنواني كه اسمش تركي بود به نام "بير سانا تاپتم" كه نكته يي د رمورد املاي صحيح جمله را گفته بودم. اما ديدم براي خود من به عنوان يك تاپيك پست شده كه پاكش كردم

شاه رخ گفت...

هرجور دوس داري بنويس
خودتو محدود نكن
باشگاه مشت زني رو ديدي؟

Morteza گفت...

پاسخ ها =
شاهرخ: نه اين فيلم رو نديده ام هنوز ... البته رفته توي ليسا فيلمهايي كه بايد ببينم ... نوشتن رو دوست دارم ..اما يك سري محدويوت هايي هس!

باران تنهایی گفت...

آه كه اسمت را نمي توان فرياد كشيد ولي خودت را تا انتهاي حنجره فرياد مي توان.


چقدر زیبا بود
توصیف هایتان همه گی.

Morteza گفت...

پاسخ ها=
باران تنهايي:
ممنونم ...