برایت ای دورتر از دورها،
برایت ای دست نیافتنی ترین آرزوها،
گل چیده ام؛
از باغ حسرتم.
بگذار ، فقط برای یکبار
پیش از شنیدن سیاه واژگان یأس،
در امتداد کوچه ی آرزوها،
آنگاه که سخت فشرده ام دستانت را به دستانم؛
گام برداریم دوشادوش هم،
گرچه فقط، خیالی باشد و بس.
چه حسی ست،هراس تو را داشتن! آه
چه جنونی ست، تو را نیاز داشتن! آه
روشن تر از سیاهیِ بختم؛
پایانِ غمنامه های بی فرجامِ عشقهای خیالی من اند؛
آغازی می خواهم.
زندان قلبم را دگر جایی نیست
گورستان احساسم را قبری؛
عاشقانه هایم بیکار و سرگردان،
بر لبِ حوضِ حیاطِ خانهء قدیمی می گریند؛
بر لبِ حوضِ حیاطِ خانهء قدیمی می گریند؛
اسیر و دربندِ خلوتِ رخوت آمیزِ بی کسی ها؛
آغازگری می خواهم
آغازگری می خواهم
مرتضی علیزاده